اسلایدر

داستان شماره 1082

داستانهای باحال _داستان سرا

داستانهای همه جوره_داستانهایی درباره خدا_پیغمبران_امامان_عاطفی_ عشقانه_احساسی_ظنز_ غمگین_بی ادبانه و.............

داستان شماره 1082

 

زن پلنگ( طنز

تاجری ، زنی خوشگل داشت بنام زهره. عزم سفر کرد و برای زهره
لباس سفیدی خرید و ظرف پر از رنگ و نیل به خادم داد و گفت
هر وقت از زهره حرکت بدی سر زد، یک انگشت ،رنگ نیلی به او بزن
تا بعد از اومدنم ، از اعمالش با خبر شم
بعد از مدتی خادم به بازرگان نوشت

گر ز آمدن خواجه درنگی باشد
تا آمدنش زهره ، پلنگی باشد

[ جمعه 2 فروردين 1394برچسب:زن پلنگ, ] [ 11:22 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]


داستان شماره 1081

 

دو آفريقايی( طنز

دو تا آفریقایی با یه نفر سومی وسط بیایون بودن در همین حال و هوا بودن که یدفعه آفریقایی یه چراغ جادو پیدا می کنه
بعد غوله می یاد بیرون و به آفرقایی میگه یه آرزو کن
آفریقایی میگه: منو سفید کن
تا اینو میگه سومی میزنه زیر خنده آفریقایی میگه: چیه برای چی میخندی؟
سومی گفت: همینجوری
بعد غوله به آفریقایی دومیه گفت: تو چی می خوای؟
آفریقایی گفت: منم سفید کن
دوباره سومی میزنه زیر خنده
آفریقایی گفت برای چی میخندی؟
سومی باز گفت: همینجوری
نوبت سومی میشه. غوله ازش می پرسه: تو چی می خوای
سومی میگه: این دوتا رو سیاه کن

[ جمعه 1 فروردين 1394برچسب:دو آفريقايی ( طنز, ] [ 11:19 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]