داستان حضرت عیسی و مریم -( قسمت اول )
در یکی از روزها که مریم طبق عادت همیشگی در اتاق خود به نماز و عبادت پروردگار مشغول بود، ناگهان احساس نگرانی کرد و هراسی در دلش افتاد که قبلا سابقه نداشت: در مقابل او فرشتهای آسمانی ظاهر شده بود و برای این که مریم با او انس گیرد و از او فرار نکند، به قیافهی بشری کامل درآمده بود. مریم تصمیم گرفت که بگریزد و به خداوند پناه برد زیرا گمان میکرد کـه او انسانی تجاوزکار، گناهکار، فاجر و اهل شر است و او خود زنی مومن، پرهیزکار، پاک و باعفت بود؛ اما آن فرشته آرامش را به او برگرداند و هراسش را تسکین بخشید و با او صحبت کرد و گفت: ﴿به درستی که من فرستادهی پروردگار تو هستم و آمدهام تا به تو پسری پاکیزه عطا نمایم.
ابری از اندوه او را در برگرفت و موجی از ناراحتی و تاسف او را در خود فرو برد، اما هول و شدت و هراس آن وضعیت، زبان او را نبست، بلکه تمام توان و نیروی او را گرد آورده و او را برانگیخت و او از سکوت بیرون آمد و به سخن در آمد و گفت: ﴿چگونه من پسردار میشوم در حالیکه هیچ بشری به من دست نزده است و اهل فحشا نیز نبودهام.
فرشته، در جواب گفت: ﴿همانگونه است و پروردگارت گفته است که: اینکار بر من آسان است و تا اینکه او را نشانهای برای مردم و رحمتی از سوی خود قرار دهیـم و این امری قطعی و تغییرناپذیر است﴾ و سپس از آنجا رفت و از نظر پنهان گشت.
ریم، مات و مبهوت نشست و در مورد آنچه که شنیده بود، به فکر فرو رفت و ترس و هراس و وحشتی در درون خود احساس کرد و بدون شک او سخنان مردم را دربارهی دختر باکرهای که بدون شوهر حامله شده و فرزندی به دنیا آورده است، در ذهن مرور میکرد و این افکـار او را وحشت زده و نگران میکرد؛ چرا که در ادامهی این افکار، بدگمانیها و تردیدهایی را پیشبینی میکرد که به سبب این مساله دربارهی خودش به درون مردم راه خواهد یافت و از اینرو به گوشهگیری و دور شدن از مردم تمایل پیدا کرد، اندوه او را فرا گرفت و ترس بر او چیره گشت و همواره در فکر این راز وحشتناک و نطفهای که در رحمش منعقد میشد، بود.
ماهها گذشت و او همچنان از آزارهای شدید روحی و فکری رنج میبرد و غم و اندوه او بیشتر میشد و افکار و وسوسههای گوناگون ذهن او را به خود مشغول کرده بود و بیشتر اوقات با حالتی افسرده تنها در گوشهای مینشست به زندگی دلخوشیای نداشت و هیچ نوع خوردنی و آشامیدنی برای او گوارا نبود و بیشتر اوقات حالتی پریشان و آشفته داشت، به هیچ سخنی گوش نمیداد و به هیچ امری توجه نمیکرد.
این دختر، با کولهباری از غم و اندوه در زادگاه و محل رشدش در شهر ناصره در خانهای ییلاقی و ساده و بدون پیرایه بهسر میبرد و آن خانه را سپری قرار داده بود که او را از چشـم مردم پوشیده و از انظار رقیبان پنهان نگه دارد. او به بهانهی درد و خستگی، از اختلاط با قوم و رفت و آمد با عشیره و خویبشانش دوری میجست، زبرا میترسید که راز نهانش برملا شود و امر پوشیدهاش آشکار گردد و نام او بر سر زبانها بیفتد و مردم در مورد او حرف و حدیثها بگویند و هرچه روزها سپری میشدند، پریشانیـش بیشتر و غم و اندوهش زیادتر میشد، زیرا چیزی که از آن میترسید و میکوشید آن را پنهان نگه دارد، به زودی آشکار میگشت و در میان مردم شایع میشد.
روردگارا! رحمکن! این چه سرنوشتی بود که برای او رقم میخورد و شبها چه چیزی را برای او در دل خود پنهان کرده بودند؟! او از خانوادهای ریشهدار بود که اصل آن ثابت و فرعش در آسمان بود؛ پدرش مرد بدکار و مادرش اهل فحشا نبود، اکنون، با همهی اینها، مردم دربارهی او چه خواهند گفت؟ و او باید با چه وسیلهای در مقابل تیر تهمتهاییکه او را هدف میگرفتند، از خود دفاع میکرد؟ در حقیقت، این موضوع، امری بود که لرزه بر اندامها میانداخت و کودکان از هول و هراس آن پیر میشدند. آیا مردم گمان نمیکردند که او چیزی را از دست داده است که برای یک دختر، گرانبهاترین چیز مورد توجه و حفاظت است و آیا نمیگفتند که: او شرف وکرامت و آبروی خانواده را پایمال و لکهدار کرده و مایهی رسوایی و تنزل مقام بلند آنها گشته است و بینی آنها را بر خاک مذلت نشانده است؟! به راستیکه این مسالهای بسیار بزرگ و ناگوار بود و تمام این حرف و حدیثها در حالی بود که از او تاوانی سر نزده و مرتکب گناهی نشده بود و از آنچه بر سر زبان مردم جاری میشد، بری بود و با آنچه که در ذهن و خاطر مردم در مورد او میگذشت، بسیار فاصله داشت.
آیا در این تنگنا و ناراحتی، کاری از دست او ساخته بود جز اینکه تسلیم قضای الهی گردد و منتظر سرنوشت و بازیهای پنهان روزگار بماند؟
بدون شک، عادت او به عبادت پروردگار و پرهیزکاریـش، مقداری از رنجهای او میکاست و راه گشایشی برای تنگنای او و مایهی سکون و آرامش روان هراسان او بود؛ مگر آن فرشته به او نگفته بود که نوزادش در گهواره با مردم سخن خواهدگفت؟ آیا آن برای رد نیرنگ و سخنان نابهجای مردم کافی نبود و برهانی بسیار آشکار بر برائت و پاکی او ارائه نمیکرد؟ این مساله، به او تسلای خاطر میداد و تنها امید و آرزوئی بود که راه خلاص و نجات خود را از آن انتظار میکشید.
زمان وضع حمل نزدیک شد و او درد زایمان را احساس کرد؛ از اینرو، از شهر خارج شد و درد زایمان او را به سمت تنهی نخلی خشکیده کشاند؛ او تک وتنها و بدون یار و یاوری بود که به او کمککند و دردهایش را تخفیف بخشد و او را معالجه نماید؛ در آن مکان، آن مادر دوشیزه، رنجهای زایمان را تحمل کرد و در فضایی باز و وسیـع نوزادش به دنیا آمد.
تنهایی او را آزار میداد و با دیدن ثمرهی زندگیش دلش میسوخت. او با حسرت و اندوه نگاهی به طفل انداخت و آرزو کرد که قبر او را در خود جای میداد و قبل از اینکه تبدیل به مادری بدون شوهر گردد، از دنیا میرفت؛ پس گفت: ﴿ ایکاش قبل از این مرده بودم و به طور کلی فراموش شده بودم.
او در آن وضع و حال نمیدانست که چهکار کند، کاملاً گیج و سرگردان شده بود، حزن و اندوهش بیشتر شده و دیگ خشمش به جوش آمده بود و با حالتی ناشی از خشم و رنجش در گوشهای نشست، اما طولی نکشید که صدایی در گوشش طنینانداز شد وترس و هراسش را پراکنده و اشکهایش را خشک کرد و در زیر پایش ندا داد: ﴿که اندوه مخور، پروردگارت در زیر پایت چشمهای جاری ساخته است که آبش در این سرزمین خشک روان میگردد ﴿ و تنهی درخت خرما را به سمت خود بکش، خرمایی تر وتازه بر تو فرو میافتد﴾ و از آن بخور تا بخشی از توان بدنیت را که از دست دادهای، به تو بازگرداند و از تولد این بچه شادمان باش -که مایهی چشـم روشنی توست - و از اینکه میبینی که خداوند با قدرت خود تنهی خشکیدهی درخت خرما را سبز میکند، اطمینان و آرامش قلبی پیدا کن و از اینکه خداوند به تو هدیه داده و در این بیابان برهوت برایت آب جاری ساخته، خرسند باش.
بدون شک، آن معجزه، قویترین دلیل بر برائت او و روشنترین برهان بر پاکی او بود و بهترین نشانه برای رد تهمت تهمتزنندگان و عیب عیبگویان بود، اما آن، تنها در محل زایمان، تهمت را دفع و حجت را برای حجتخواهان ارائه میکرد و او میخواست جوابی برای سرزنشکنندگان و عیبگویانی که در قریهاش به استقبال او میآیند و به او زخم زبان میزنند، داشته باشد و به همین دلیل، ترس و هراسش، از بین نرفت و ابر غم و اندوه از بالای سر او پراکنده نشد. گویی که خداوند دلیل سرگشتگی و حیرت مریم را به اطلاع نـوزاد کوچکش رسانده و او را از نگرانی مادرش آگاه کرده بود، این بود کـه وی سخن گفتن برای تبرئهی مادرش را از دوش مادر برداشت و جواب دادن به سوالات مردم از مادرش را به عهده گرفت و گفت: ﴿پس اگر از افراد بشر کسی را دیدی، بگو که: من برای خداوند بخشنده نذر کردهام که روزهی (سکوت) بگیرم، پس امروز با هیچ انسانی صحبت نمیکنم﴾
مریم، آرام گرفت و هوش و حواسش بازگشت و جانی تازه گرفت و به سمت شهر به راه افتاد و در حالیکه نوزادش را حمل میکرد، او را میان قومش برد.
قضیهی مریم به زودی منتشر و شایع گشت و خبر او به همهجا رسید و مردم در مورد پاکی و عفت او سخنها گفتند و شایعهها بافتند و عدهای از آنان شروع کردند و او را مورد سرزنش قرار دادند و به شدت او را نکوهش نمودند و شرافت و بزرگواری خانواده و کرامت دودمانش را به یاد او آوردند و گفتند: ﴿به تحقیق کاری بس زشت و ناپسند انجام دادهای! ای خواهر هارون! پدرت مرد تبهکار و هرزهای نبود و مادرت نیز فاحشه نبود﴾
لبهایش از هـم باز نشد و شرم و حیا زبانش را بند آورد، از سـخن گفتن سرباز زد و سکوت اختیار کرد و گفت: من برای خداوند بخشنده نذر کردهام که روزهی سکوت بگیرم و کلمهای سخن نخواهـم گفت و سوالی را جواب نخواهم داد و شما اگر که میخواهید بر حقیقت و اصل موضوع آگاه شوید، با این سخن بگویید و به نوزادش اشاره کرد؛ مردم از عمل او شگفت زده شدند و اشارهاش را به استهزا گرفتند و گفتند: ﴿چگونه با بچهی شیرخوارهای صحبت کنیـم که در گهواره است﴾
امـا خداوند زبان آن نوزاد کوچک را گشود و از حلقی که هنوز کامل نشده بود، صدا بیرون آمد و دهانی که هنوز پستان مادر را هم نمیشناخت، به حرکت در آمد و با وضوح تمام، مردم را مورد خطاب قرار داد، اما در مورد سرزنش مردم از مادرش سخنی به میان نیاورد و در مورد تهمتهاییکه به آن زن پاکدامن وارد میکردند، با آنان مجادله ننمود، بلکه گفت: ﴿به راستی که من بندهی خـدا هستم و خداوند به من کتاب عطا کرده و من را پیامبر قرار داده است و هرجا که باشـم من را اهل برکت قرار داده و به من توصیه فرموده است تا زمانی که زنده هستم بر ادای نماز و زکات پایدار باشم و با مادرم به نیکی رفتار نمایم و خداوند من را گردنکش و بدبخت قرار نداده است و سلام خداوند بر من است روزی که به دنیا آمدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده میشوم﴾
آیا دیگر نیازی به دلیل برای محو سخنان باطل آنها و آشکار نمودن دروغ آنها دیده میشود؟ آیا خداوند با حکمت خود، او را به سخن نـیاورد و وی را برای پیامبری آماده نفرمود در حالی که او هنوز نوزادی در گهواره و طفلی در آغوش مادر بود؟ این، نشانهای بر برائت ستم و معجزهای دال بر پاکی او بود، زیرا آن قدرتی که با حکمت، نوزادی را در آن سن به سخن درآورد، از آفریدن او بدون پدر نیز ناتوان نیست و نوزاد، با کلمهای از طرف خداوند آفریده شده است و از اینرو، مردم باید از سرزنشها و نکوهشهای خود دست بردارند و از سخن گفتن در مورد آبرو و عفت مریم و برافروختن آتش فتنه پیرامون او اجتناب ورزند.
بیگمان آن صوت و صدا، آنان را شگفت زده و حیران نمود و آن نشانه، زبانشان را بند آورد و آن سخن حکیمانه از جانب طفلی در گهواره در آن قریه، دهان به دهان گشت و خبر آن در هر کوی و برزن منتشر شد و سخن مردم در خانهها و زمینهی گفتار در مجالسشان شد و آن نوزاد را بسیار بزرگ و گرامی پنداشتند و گمان بدشان نسبت به مریم تبدیل به یقین در برائت او شد و فهمیدند که آن کودک مانند سایر کودکان قریه نیست، بلکه شان و مقامی بسیار بزرگ و مأموریتی بسیار خطیر خواهد داشت.
ولی نباید تصور نمود که تمام مردم چنین اعتقادی داشتند، چرا که وحدت نظر و بـاور همهی آنان در یک چیز محال است، بلکه عدهای از آنان، آن سخنان را خـرافـهای بیش نمیدانستند و گمان میکردند که آن سخنان ساخته و پرداختهی خانواده و خوبشان مریم است تا به وسیلهی آن مریم را بری از گناه اعلام کنند و عمل نادرستش را بپوشانند و دهن بدگویانی را که سخنانشان چون شرارهی آتش زبانه میکشید و باعث اذیت آنـان مـیشد، ببندند و بدون شک تعداد این افرادی که گوششان به آن حجت بدهکار نبود و آن برهان آشکار شک و تردیدشان را از بین نبرد، کم بودند و آنان افرادی نادان بودند، چنان که به سخن حق گوش نمیدادند و آن حجت آشکار، مرض شک و وسواس آنان را درمان نمیکرد و عقلهای آنان قادر به درک این حقیقت نبود که خداوندی که زمین و آسمان را با قدرت خود آفریده و نگه داشته است و ملکوت آنها را در دستان قدرت خود دارد، قادر است که انسانی را فقط با کلمهای از سوی خود بیافریند و آن پروردگاری که هرگاه چیزی را اراده کند فقط به آن میگوید: به وجود آی و آن چیز به وجود میآید، میتواند روشی مخالف آنچـه راکـه مردم به آن عادت کرده و به خوبی شناختهاند، در پیش گیرد.
و مردمی که اینگونه باشند، باید دور رانده شوند و به طریق اولی نباید برای سخن و نظر آنان قدر و ارزشی قائل شد و شاید کینهای در سینه و غل و غشی در درون آنها وجود داشت که چشم بصیرت آنان را کور کرده و بر دلهایشان مهر نهاده بود و به همین علت بود که مریم به اینگروه اندک ستمکار و جماعت لجوج و خودپسند توجهی نکرد و در شهـر ناصره اقامت گزید و آرام و خرسند و مطمئن، به تربیت و پرورش نوزادش همت گماشت، زیرا میدانست که خداوند فرزندش را تحت رعایت خود میگیرد و با عنایت خود از او محافظت خواهد کرد تا اینکه رسالتش را به انجام رساند.