اسلایدر

داستان شماره 1008

داستانهای باحال _داستان سرا

داستانهای همه جوره_داستانهایی درباره خدا_پیغمبران_امامان_عاطفی_ عشقانه_احساسی_ظنز_ غمگین_بی ادبانه و.............

داستان شماره 1008

 

فرعون

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

مردى از اهل مصر خوشه انگورى نزد فرعون آورده و خواهش كرد آن را مرواريد نمايد.
فرعون آن را گرفته و بدرون خانه آمد و در اين انديشه بود كه چگونه خوشه انگور را مى توان جواهر نمود! در اين ميان شيطان به در خانه فرعون آمد و در را كوبيد. فرعون صدا زد كيست ؟ شيطان گفت : خاك بر سر خدائى كه نمى داند در پشت در چه كسى است ، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمى از اسماء خدا را بر آن خواند و خوشه انگور جواهر گرديد
آنگاه گفت : اى فرعون انصاف ده من با اين فضل و كمال شايسته بندگى نبودم ولى تو با اين جهل و نادانى ادعاى خدايى مى كنى و مى گوئى ((من خداى بزرگ مردمم ))؟
فرعون پرسيد: چرا آدم را سجده نكردى تا از درگاه قرب خدا رانده شوى ؟ گفت : زيرا مى دانستم كه از صلب او مانند تو عنصر پليدى بوجود مى آيد

[ جمعه 18 دی 1393برچسب:فرعون, ] [ 15:31 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد